می گویند خلیفه ای در خواب دید که همه ی دندان هایش ریخته است؛ خواب خود را برای یکی از
خوابگزاران تعریف کرد.
خوابگزار گفت : همه نزدیکان و بستگانت می میرند و تو به تنهایی باقی می مانی.
خلیفه از تعبیر او سخت برآشفت و دستور داد دندانهای او را بکشند.
آنگاه خواب خود را برای خوابگزار دیگری تعریف کرد. او گفت : مژده می دهم تو را که عمرت طولانی تر از
همه بستگانت خواهد بود.
خلیفه از تعبیر او که در واقع فرقی با تعبیر اولی نداشت شاد شد و به اوجایزه بزرگی داد.
گفتی که به احترام عشق باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که برای دل من پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که برای لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنمت روئیدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفائیت رنجیدم
گفتی که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم...
این شعر از خودم نیست ولی یه تغییراتی توش دادم
اولین بار که بخواهم بگویم "دوستت دارم" خیلی سخت است...
تب میکنم
عرق میکنم
می لرزم ...
جان می دهم هزار بار
می میرم ...
و زنده می شوم دوباره پیش چشم های تو
تا بگویم
دوستت دارم
اولین بار
که بخواهم بگویم "دوستت دارم"
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن
از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم "دوستت دارم"
و بعد راهم را بگیرم و بروم ...
چون تازه فهمیده ام
که تو هرگز دوستم نداشتی ...
"شل سیلوراستاین"
به نام خدا
سلام
امروز یه شعر خیلی قشنگ براتون گذاشتم .
حتما تا آخر بخونیدش. البته اینقدر قشنگه که اگه
جمله اول رو بخونید دلتون نمیاد نیمه کاره رهاش کنید.عالیه، عالی!
شعر از آقای سید حمید رضا برقعی
عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم،
بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؛
چرا آب به گلدان نرسیده است؛
چرا لحظه باران نرسیده است؛
و هر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیده است،
به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته
به کنعان نرسیده است؛
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؛
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد،
زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد،
زمین مرد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم براه است،
و در حسرت یک پلک نگاه است،
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،
برسد کاش صدایم به صدایی ...
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجایی گل نرگس؛
به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است
ز جنس غم ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین
غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؛
ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر
دم به دم از عمق نگاهت.
نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه
واین بزم توئی، آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت
دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده ،
همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس
گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی،
به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود
آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی،
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی،
دلسوخته ارباب ندارد ...
تو کجایی؛ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...
سید حمید رضا برقعی
به نام خداوند مهربان
هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاک می گذرد ،
و همه ی آنان تا به امروز مُرده اند
و ما نیز خواهیم مُرد
و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت ،
خوشا آنان که مردانه مُرده اند
و تو ای عزیز! بدان ،
تنها کسانی مردانه می میرند، که مردانه زیسته باشند.
یاد شهدایمان بخیر!
سید مرتضی آوینی
.: Weblog Themes By Pichak :.