خدای مهربانم !
مرا ببخش بخاطر آن زمان هایی که دستم را در دستانت می گرفتی اما من همچو کودکی چموش
می خواستم دستم را رها کنم تا به سوی گناه بشتابم.
تو دستانم را محکم تر می گرفتی و من به همین خاطر قهر می کردم...
اما تو باز مهربانانه ناز بنده خطاکار و چموشی مثل من را می خریدی و آنقدر به حرف ها و
خواسته هایم جامه عمل می پوشاندی تا راضی شوم .
من جاهلانه، آنقدر سرگرم مادیات و دارایی هایم می شدم که داده های معنوی ات و حتی خود تو را ،
مهربانیت را ... فراموش می کردم.
واین بار از تو می خواستم دستم را رها کنی تا راحت تر به بازی با وسایل آزمایش مشغول شوم.
تو بازهم تو مرا به سوی خود می خواندی ... ای مهربان ترین مهربانان ... و من ...
هر بار خسته از این دنیا و کارهای اشتباهم به سویت بازگشتم ، مرا با آغوش باز پذیرفتی و گفتی:
"قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا
إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ"
"بگو اى بندگان من که بر خویشتن زیادهروى روا داشتهاید از رحمتخدا نومید مشوید در حقیقت
خدا همه گناهان را مىآمرزد که او خود آمرزنده مهربان است"
سوره زمر آیه 53
" قسمتی از دلنوشته هایی که روی خاک شلمچه می نوشتم"
.: Weblog Themes By Pichak :.