سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/6/30 | 11:56 عصر | نویسنده : صبا

 بهش می گم تو که بین این همه آدم رنگانگ ، یه رنگی چادر رو انتخاب کردی و حجابت رو هم حفظ میکنی

خب آرایش هم نکن که همه چی تموم بشی

میگه : ببین ، شما تو محیط قم هستین و میتونید اینطوری باشید اما من تو تهران زندگی می کنم .

جایی که خیلی ها سعی می کنند به هر قیمتی توجهات رو به طرف خودشون جلب کنند اونجا

اصلا آرایش کردن من دیده نمیشه

بهش گفتم خداوند استثناء قائل شده برای قم و تهران و شهر های دیگه؟

دین ما گفته در برابر نا محرم حجاب رو حفظ کنی و آرایش هم نداشته باشی ، حالا هر شهری که

زندگی کنی فرقی نداره. اصلا فرض کنیم تو درست میگی ، اونوقت فرق تو و اون کسی که تو تهران

 و یا حتی  اروپا هم باشه به حکم خداوند عمل میکنه چی میشه؟

حکم خداوند باید انجام بشه ... تو هر زمان و مکانی

نظر شما چیه؟

 

 

 




تاریخ : شنبه 91/6/18 | 2:33 صبح | نویسنده : صبا

مثل بازی میمونه

میشینم یه گوشه و خیره می شم به یه نقطه

کم کم تصویر توی چشمم شفاف میشه

شفاف تر ...

و شروع می کنه به تکون خوردن

انقدر تکون تکون می خوره تا به لرزه میفته

بعد ... یهو از چشمم میریزه بیرون

لعنت به این بازی تکراری ...




تاریخ : جمعه 91/6/17 | 5:24 عصر | نویسنده : صبا

سلام به همگی

امروز دومین سالگرد تاسیس وبلاگم توی پارسی بلاگه

دوسال گذشت ...

بر خلاف موقع های دیگه که گذشت زمان برام خیلی سریع بود اما الان می گم چقدر دیر گذشت این دو سال!

خیلی طول کشید تا قانع بشم که توی پارسی بلاگ هم وبلاگ داشته باشم

اول که اومده بودم از هیچی اینجا خوشم نمیومد :دی  اما بعد از یه مدت فهمیدم که سیستم قدرتمندی برای وبلاگ نویسی و فعالیت  مجازی  پیدا کردم

بعد یکسال که از اومدنم به اینجا میگذشت با پیام رسان آشنا شدم و دوستان زیاددی هم تو کل کشور پیدا کردم

چیزی که اینجا تجربه کردم یه گروه اجتماعی خوب و ارزشمند بود که تو هیچ جای دیگه ندیده بودمش

تجربه همچین محیطی بعد از دیدن فیس بوک و ... خیلی خوب و امید بخش بود :)

از اینکه اینجا هستم خوشحالم و به دوستانی که دارم افتخار می کنم




تاریخ : شنبه 91/6/11 | 4:5 صبح | نویسنده : صبا

 

باز یادت می کنم

یاد روزهایی که بودی ، که بودم

یاد خاطرات شاد و غمگین

خنده ها و گریه

یادم میفته که همه چی تموم شده

به خودم میام ، صورتم خیسه

پاکش می کنم و به کارم ادامه میدم

باز با خودم عهد می بندم ...

یه ساعت نمیشه که دوباره میای و عهدم میشکنه ...

 

.پ ن : متن جنبه ادبی دارد




تاریخ : جمعه 91/6/3 | 3:28 عصر | نویسنده : صبا

رسیدن شهریور یعنی نوید نزدیک شدن به فصل هزار رنگ ... تبسم

شهریور رو دوست دارم چون هم شوق پاییز و زمستون توش هست و هم ذوق آغاز مدرسه ها و خرید اول سال تحصیلی :دی

پاییز رو هم دوست دارم و هم دلم براش می سوزه چشمک

دوستش دام چون خیلی خاص و جالبه و متنوع ترین فصل ساله ، دلم براش می سوزه چون همیشه پایان و اوج ویرانی رو به پاییز تشبیه می کنندعصبانی شدم!

دل تو دلم نیست تا پاییز بیاد با اون بارون های یهویی و غافلگیر کنندش

با سوز زیاد و هوای سرد و خشکش توی قم

با این همه رنگ و حال و هوای عاشقی

با برگهایی که از درخت پایین می پرند میرقصند تا به زمین برسند 

با برگهایی که زیر پای عابران آواز می خونند و عاشق ها رو به جنون می رسونند ...






  • دانلود فیلم
  • خرید vpn
  • ضایعات